با خدمت نظام اجباری مخالفم. همواره بوده ام. یک ارتش حرفه ای آن چیزی است که هر کشور متمدن و مترقی بدآن نیازمند است.
اهل یک روستای دور افتاده از توابع استان خراسان بود. پول کافی برای بازگشت نداشت. یک روستایی ساده… خوابیده بود که صدایش کردم. اول که مرا با عینک آفتابی دید، ترسید… گمان کرد که خطایی کرده است. وقتی به او این تضمین را دادم که قصد حل مشکلش را دارم، فکر کرد که مرا از پادگان عقبش فرستاده اند.
شب را در خیابان خوابیده بود. در هوای سرد این روزهای پرغبار تهران. مشکلش را که حل کردم، گریه کرد… گفت می دانست که خدا یک نفر را می فرستد. برایم دعا کرد. من باوری به ماوراء الطبیعه ندارم، اما می دانم هنگامیکه پنجره ی اتاقم سه سانت در پاییز باز باشد، خوابم نمی برد، چه برسد به خوابیدن در وسط خیابان.
لطفا به سربازان در راه مانده کمک کنید. بویژه آنهایی که از نقاط دور می آیند. این کمک کردن بهتر است که نقدی باشد و یا اگر ممکن نیست، دعوت آن ها به یک خوراک گرم و لذیذ در دوره هایی که ایشان خارج از پادگان هستند.
یکی از دوستان تعریف می کرد که در روز سیزده به در شاهد بوده است که یک سرباز جوان غیربومی بی هدف در بوستان محلی قدم می زده است. آن ها به درستی تشخیص داده بودند که وی در حال گذراندن ساعات قبل از حرکت اتوبوس است. سپس وی را با خوشرویی به جمع خودشان پذیرفته و از این رو نیز به همگی شان بیشتر خوش گذشته بود. سرآخر سرباز هم خود را به موقع به ترمینال رسانده و به شهرش باز می گردد. چقدر اخلاقی و زیبا…
12275