برای ما که تماما بشکل علی به جهان نگاه می کنیم، جهانِ بدون علیت ایده ای فهم ناپذیر است، اما دیر یا زود به این مسئله پی خواهیم برد که علیت واقعیت ندارد. من در نوشتارهای گوناگونی به این مسئله پرداخته ام که علیت در جهان وجود ندارد بلکه کیفیت علی چیزی است که ذهن آدمی به جهان بیرون از خود می بخشد.
اگر ما به چشمان خود عینکی با لنزهایی آبی رنگ بزنیم، آنگاه تمام جهان در پیش چشمان ما آبی به نظر خواهد رسید، اما آیا این «آبی بودگی» فراگیر واقعیت نیز دارد؟ صدالبته که خیر! آنچه که واقعیت دارد گونه گونی رنگ هاست. پس اگر ما با لنز ذهن خود به جهان نگریسته و آن را مشمول وضعیت علیت بدانیم، این بدآن معنا نیست که علیت واقعیت دارد، آنچه که واقعی است یک جهانی است که در آن علیت حضور ندارد و هر چیز دیگری چون اصل ذهنی نیز بی معناست.
مغز ما به بقای ما در دل طبیعت انجامیده است، از این رو ادعاهای مغز ما در باب جهانی با ابعاد انسانی (یعنی جهانی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک) برای ما که خودمان شاقول همه چیز هستیم، ادعاهایی شک ناپذیر و یقینی هستند.
اگر ذهن من مرا به پذیرش علیت در جهان مجبور می کند، من که هستم که بخواهم با آن مخالفتی داشته باشم. اگر نویسنده ی داستان پلنگ صورتی ادعا می کند که پلنگ صورتی یک پلنگ است و نه یک خوک؛ منی که عاشق این داستان هستم بایستی باور داشته باشم که یک پلنگ صورتی وجود دارد.
پس اگر ذهن من برای من علیت را ساخته است، ولو آنکه من می دانم در کنه جهان چیزی به اسم علیت وجود ندارد، منی که برای بقاء خود به این ذهن مجهز شده ام، لازم است باور کنم که جهان از قانونی به نام علیت تبعیت می کند، هرچند که اگر واقعا اینگونه نباشد.
12518