اگر کسی نتواند که از تنهایی خود لذت برد، آنگاه از هیچ جمعی نیز لذت نخواد برد زیرا که بودنش در جمع ها از سر فرار از خویشتن است و آنکس که از خویشتن فرار می کند، برای کسی جذاب نخواهد بود. انسان محکوم به تنهایی است و دیر یا زود لازم است که مهارت کنار آمدن با آن را بیاموزد.
اینکه ما آدمیانِ این پهنه ی حیات موجوداتی تنها هستیم، این اصلا چیز بدی نیست. تنها بودن ما بدین معناست که ما از گزند دیگران در امان هستیم. فکر ما، صحن و سرای مجموعه ی ذهن – روان ما، این ها چیزهایی هستند که فقط و فقط به خود ما تعلق دارند و از آنجاییکه چنین چیزهایی وجود دارند، آنگاه ما تنهاییم. اگر چین پدیده هایی وجود نداشتند، آنگاه ما هیچ وقت تنها نبودیم. من بین «تنهایی و وجود داشتن این امکانات وجودی» و «نبودن آن ها و همواره با دیگران بودن»، حقا که حالت نخست را انتخاب می کنم.
اگر انسان تنها نبود، قدر بودن با دیگرانِ شایسته را درک نمی کرد. تنهایی ما مسئله ای بغایت مهم است. فقط آنکس که به خوبی قدر تنهایی خود را فهمیده و در این میان خود را پیدا کند، او دیگر تنها نیست و چون دیگر تنها نیست می تواند که دیگران را نیز از تنهایی شان به در کند؛ که شاید او تنها کسی است که می تواند این نکته ی مهم را به دیگران بفهماند.
عده ای از انسان ها بسیار از مواجهه با تنهایی خود می هراسند. ایشان در لحظات تنهایی به هر دری می زنند که با کس یا کسانی مرتبط شوند. اگرچه انسان موجودی اجتماعی است اما این هرگز بدین معنا نیست که نبایستی تنها بماند. اجتماعی بودن یعنی زیستن در اجتماع و نه لزوما زیستن با دیگران. این افراد مستاصل اند از اینکه کسی نیست، اما غافل از اینکه خودشان هرلحظه آنجاست. آنان خود را نمی بینند و هرگز حقیقتا به کس دیگری نیز نمی رسند.
12525