بر روی جلد سررسیدی که نوشتارهای امسال را می نویسم {دفتر یازدهم (35)} یک مستطیل پلاستیکی بسیار بدرنگ و بدقواره وجود داشت که در همان لحظه ی خریدن سررسید بدجوری در ذوق من زده بود. با خود گفتم که کدام فرد بدسلیقه ای این طرح را برای جلد این سررسید زیبا انتخاب کرده است. اما از آنجاییکه کیفیت سررسید در تمامی جنبه های دیگر مورد نظر من بود، علیرغم این فاجعه ی طراحی، آن را خریداری نمودم.
همان روز اول بر روی آن سطح پلاستیکی با روان نویس پاک نشدنی با سیستم عددنویسی رومی عدد یازده را بر روی آن مستطیل پلاستیکی بدرنگ نوشتم تا قدری به آن جلوه ی زیباحسیک بدهم. از بد روزگار بر روی آن مستطیل زشت، نوشته ی من بطور کاملا غریبی شروع کرد به کمرنگ شدن و در نتیجه زشت تر شدن ظاهر سررسید محبوبم (حتی بیش از آن روز نخست).
امروز تلاش کردم که نوشته ی مزبور را با دستمال مرطوب پاک کنم. فشار زیادی برای این کار بر سطح پلاستیکی وارد آوردم و در نتیجه ی آن شاهد بودم که لبه های آن شروع نمودند به خورده شدن و حدس زدم که این پوششی است برای چیزی در زیر خود. آنگاه با ناخن سطح پلاستیکی نازک را جدا کردم و در مقابل چشمان حیرت زده ام پلاکی طلایی رنگ و بسیار بسیار زیبا هویدا شد که ظاهر زیبای سررسید را صدچندان نمود.
بلی! در زندگی گاهی اوقات زیباترین چیزها در مقابل چشمان ما در زیر بی اهمیت ترین پوشش ها مدفون شده و به چشم نمی آیند. اگر خرد به خرج داده و بفهمیم که چگونه آن لایه های بدرنگ، زشت و ناخواستنی را کنار بزنیم، آنگاه زیبایی های اصیل زندگی در مقابلمان خودنمایی چشم نوازی خواهند داشت. من از سر اشتباهی کودکانه، یک پلاک طلایی را بجای یک برچسب پلاستیکی گرفته بودم. وااسفا از بابت غصه ها…
12528