برخی ها که عمدتا تحت تاثیر آموزه های عرفانی هستند، بر این باورند که یکی از ایرادات فلسفه در این است که چیزهای ساده را دشوار می کند! من با این ایده موافقم اما برخلاف این گروه مزبور اصلا و ابدا این مسئله را چیز بدی نمی دانم.
نه تنها چیز بدی نمی دانم بلکه آن را نقطه ی قوت فلسفه در تقابل با سایر حوزه های معرفتی می دانم. یکی از رسالت های فلسفه این است که از کنار چیزهای ساده، ساده نمی گذرد؛ بلکه بالعکس از کنار چیزهای ساده بسختی می گذرد زیرا در طی جریان فلسفی به تمامی فلاسفه ثابت شده است که مهمترین و در عین حال پیچیده ترین چیزها همان چیزهای ساده هستند. اینکه ما براحتی فریب پدیدار را نمی خوریم و در آن غور کرده و نهایتا به حقیقت پسِ آن می رسیم، شاهکار ماست.
جریان فلسفه ی اصیل یعنی جریانی که نهایتا به معرفت علمی منتهی می شود، همین مسیر را پیموده است زیرا که علم امروزی زاده ی فلسفه و کیفیات ذاتی آن است. اینکه امروزه تمامی بشر بهره مند از فناوری ها، روزگار بخوشی سپری می کنند؛ محصول همین باریک بینی فلسفه است. جان حرکت فلسفی در جریان علمی امروزه ساری و جاری است. علم، جانشین خَلَفِ فلسفه است و دانشمندان حوزه ی علم به همین ترتیب متاثر از دانشمندان حوزه ی فلسفه در سده های پیشین هستند.
از طرف دیگر متاسفانه جریان تساهل گر و مُتسامح عرفانی و شِبه-فلسفه های شرقی به چیزی جز لفاظی و حدس و گمان در باب جهان و هستی آدمی منتهی نشده و هیچ گونه خروجی ملموسی نداشته است. علمی که بتوسط آن توانسته ایم انسان به کره ی ماه و کاوشگر به کره ی مریخ بفرستیم از دل چنین فلسفه ی شکاک و نکته سنجی درآمده است و نه از دل قصه های عرفانی. اگر پیچیده کردن چیزهای ساده با این هدف و رویکرد و برای رسیدن به حقیقت پسِ آن ها انجام گیرد، من تمامی دانش پژوهان را به پیچیده سازی چیزهای ساده تشویق می کنم.