در اثنای زندگی، عمده ی افراد، نگرانی ها و دل واپسی های فراوانی را از سر می گذرانند. پیش می آید که حتی در بهترین لحظات زندگی مان، نگرانی هایی بر ما تحمیل می شوند بنحویکه نمی دانیم آیا باید در لحظه باشیم و از هم اکنون خود لذت ببریم، یا اینکه برای این دغدغه های خود راه کاری بیابیم.
هم اکنون که من اینجا نشسته و در حال نگارش این مطلبم، تعداد زیادی از بدترین حوادث غیرمترقبه تهدیدگر این آرامش لحظه ای من هستند. امکان دارد که شهاب سنگ با خانه برخورد کند، ممکن است زلزله آمده و منزل را ویران کند، ممکن است خانه ی همسایه ی کناری منفجر شده و خانه ی ما نیز در حریق بسوزد، ممکن است طوفان شده و سیل همه جا را دربرگیرد و بیشمار امکان ترسناک دیگر…
حتی وقتی بشکل خوش بینانه با تمامی این مسایل مواجه می شویم، باز می بینیم که احتمال رخدادهای دردآور حقیقتا بزرگ تر از آنی است که بخواهیم از آن صرف نظر کنیم. پس چه باید کرد؟ آیا من نمی بایست که اینجا بنشینم؟ آیا می بایست که پیش از وقوع هر یک از این بلایا، این محل را ترک کنم؟! نیک می دانیم که هر جای دیگری بر روی این بستر خاکی باز به همین میزان آبستن خطر است، پس راه برون رفت قاعدتا فرار جسمانی نیست. راه احتمالا چیز دیگری است.
وقتی به این بازی احتمالات ادامه می دهیم، همچنین در می یابیم که احتمال رخ ندادن این مصائب نیز دوباره عدد بالای غیرقابل اغماضی است. بفرض اینکه احتمال رخ دادن با رخ ندادن برابر باشد (اگرچه می دانیم که احتمال رخ ندادن خیلی بیشتر است)، ماحصل کار فضایی برای امید می گشاید. امید به رخ ندادن آن ها و در عین حال رخ دادن چیزهای خوب. من اسم این مسئله را نوعی شادی احتمالاتی می گذارم. شادی ای به این خاطر که احتمال رخداد مصیبت و خوشی یکسان است اما وزنه ی امید حداقل در نهاد من به سمت خوشی هاست…