هستی عادل است اما جهان عادل نیست، بهتر است بگویم اصلا عدالت در مورد جهان مسئله ای بلاموضوع است و این بدآن خاطر است که عدالت مفهومی روانشناختی است اما جهان جسمانی است و روان برای آن موضوعیت پیدا نمی کند.
اما هستی اینگونه نیست. هستی همانا تصویر “دِی” (کُلِ همه-چیزِ تنها-چیز) در آینه ی روان آدمی است. آنگاه است که دی “برای-ما” می شود و در این برای شدن است که رنگ و لعاب روان آدمی را به خود می گیرد و می تواند موضوع قضاوت هایی از جنس روان آدمی باشد. آنگاه است که می توان هستی را عادل برشمرد.
هستیِ عادل برای آدمی یعنی درک این نکته که تمامی کنش ها و واکنش های ما بر اصلی استوار گردند که شاید بتوان آن ها را اصل همذات پنداری نامید. همذات پنداری با تمامی سوژه های شناسای این هستی از طریق برپایی یک تئاتر ذهنی و قرار دادن خودمان بجای آن ها!
در چنین تئاترهایی است که خود را جای قربانیانمان می گذاریم و به درکی از احساس آن ها در موقعیت هایی که برایشان فراهم آورده ایم، نایل می شویم. در چنین گاهی است که احساسات ناخوشایندمان اسباب رنجشمان را فراهم می آورند و تنها راه پالایش آن ها جبران مافات است که در بسیاری از موارد همچون تمایلی به مجازات خویشتن، در جلوی چشمانمان رخ می نماید.
هستی همچون یک ایده ی روانشناختی عادل است و عدالتِ آن از این جهت است که آدمی از آن حیث که آدمی است، عدالت را همچون یک ارزش فطری در تمامی ابعادِ زندگی خویش جستجو کرده و آن را فریاد می زند. فریادی از ژرفای عقل در ساحت عمل؛ فریادی از اعماق وجدان بشری…
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!!!
سلام.
سوالی داشتم اگر ما بعد ازاینکه فهمیدیم اشتباه کردیم در صدد جبران بر بیاییم آیا اثر رنجی که به قربانیانمان وارد کردیم از بین می رود ؟
بله. نسبتا.