با فردی که در یک مرکز آموزشی متوسط بعنوان استاد اقتصاد مشغول به کار بود و سنی دو برابر سن من داشت در رابطه با مباحث اقتصادی مشغول به گفتگو بودم. ایشان ادعا داشت که ثروتمندترین مردم جهان به علم اقتصاد به خوبی مجهز هستند و کسانی که اساتید موفق اقتصاد هستند (یعنی آن هایی که محتمل است برندگان جوایز نوبل اقتصاد باشند) می توانند به آن جرگه ی ثروتمندترین ها بپیوندند و پول به چنگ آورند.
من شدیدا با تز ایشان مخالفت می کردم. علت مخالفت من با این تز بی اساس از این جهت بود که من کلا واژه ی اقتصاد را به دو زیرگروه اقتصاد علمی و اقتصاد مهارتی تقسیم می کنم. اقتصاد علمی شاخه ای از علوم اجتماعی است که تلاش می کند به شکل منطقی – تجربی به تعریفی از بدنه ی اقتصاد (چه خُرد و چه کلان) دست یابد و این نظریات همگی تلاشی هستند در راستای به دست دادن یک عکس واقعگرایانه از چهره ی روابط اجتماعی – اقتصادی.
هر چقدر هم که فرد عالِمی در این حوزه بتواند عکس های خوبی تهیه کند، لزوما مهارت کشیدن آن تصاویر را ندارد زیرا عکاسان خوب لزوما نقاشان خوبی نیستند همانطور که بهترین فیزیولوژیست ها بهترین ژیمناستیک کاران نیستند.
اما برعکس فردی که در یک کسب و کار به خوبی می تواند اقتصاد را تمرین کند اگرچه شاید چیزی نیز از نظریات اقتصادی نداند ولی همچون نقاشی است که خود قلمو به دست می گیرد و تابلو اقتصادی کسب و کار خویش را نقاشی می کند و چون مهارت نگارگری خوبی دارد، دیگران حاضرند که برای خریدن این چنین آثار فاخری پول های گزافی بپردازند.
پس نتیجتا اینکه یک اقتصاددان علمی بزرگ لزوما یک اقتصاددان مهارتی خوب نیست و بالعکس. امتحان این فرضیه خیلی راحت است. کافیست به حساب بانکی برندگان جوایز نوبل اقتصاد و یا مدارج دانشگاهی اقتصادی ثروتمندترین افراد جهان نظری کوتاه بیافکنیم…