فارغ از افسانه های خوب و بد، من آن قسمی از خوبی را دنبال می کنم که نام خوبی انسانی را بر آن می گذارم: یک خوبی ساده و بدون هرگونه آلایشی. همگان در سطح زندگی می دانند که خوبی انسانی چیست. هر کسی فارغ از هرگونه فکریه ای که در نهاد خود به آن چسبیده است، سواد خوبی انسانی را دارد.
این خوبی آن دست نوازنده ای است که تارهای وجودی ما را مرتعش ساخته و آن نوای ویژه را از هستی ما می نوازد. خوبی انسانی را همگان می دانند، حتی وجود شرورترین آدمیان نیز آن را احساس می کند و متعاقبا بدآن پاسخ می دهد. دوباره فارغ از ملاحظات فلسفه و علوم، این خوبی را در سطح زندگی همگان می شناسند، همگان حس می کنند و همگان بدآن محتاجند، چه آن کس که آن را عرضه می دارد و چه آن کس که آن را می پذیرد.
خوبی انسانی آن قسم از خوبی است که همگان محتاج عرضه کردن و ستاندن آن هستیم. خوبی انسانی به تعریف کردن نیازی ندارد، آدمی از آن حیث که آدمی است آن را بلد است، به کار می بندد و منتظر دریافت آن می ماند.
وقتی این نوع از خوبی می درخشد، دیگر چیزی به چشم نمی آید، دیگر فقط آن است و آن. گویا این خوبی است که همه چیز است و هر چیز دیگری می بایست که در راستای آن باشد. وقتی این خوبی زبانه می کشد، دیگر هیچ چیز دیگری مهم نیست… دیگر ظلمی روا نمی شود، انسانی قضاوت نمی شود، دستی بی نصیب نمی ماند، اشکی نمی چکد، رنجشی رقم نمی خورد، دلی خُرد نمی شود، تنی نمی لرزد، نفرتی احساس نمی شود و از همه مهمتر که بدی غیب می شود…
پس باشد که همگان خوبی را انسانی مشق کنیم…