می گفت، دشمن دارم. گفتم اسمش را بگذار، معلم. هر کسی که در زندگی ما پا می گذارد حتی اگر با ما دشمنی کند، در جایگاهی است که درسی به ما بیاموزد و اسباب ترقی ما را فراهم سازد، اگرچه مجبور نیستیم که تمامی معلمین خود را دوست داشته باشیم. اسمش داد می زند که معلم است یعنی تعلیم می دهد. عشقِ زندگی ما نیست که حتما باید دوستش داشته باشیم.
به وی گفتم مگر هرگز برایت پیش نیامده که از معلم های دوران مدرسه متنفر باشی؟! گفتم من خودم شخصا از معلم ورزش سال پنجم ابتدایی متنفر بودم اما این دلیل نشد که از وی ورزش کردن یاد نگیرم. با آن نمره ی 13 که به من داد، به من در حداقل ترین شکل ممکن یاد داد که استعداد چندانی در ورزش کردن ندارم و همان بهتر که بروم سراغ کتاب!
حالا می خواهم این را به خودم و به شماها بگویم: دیگرانِ زندگی ما همه آموزگارانی هستند که درسی از آن ها می آموزیم. بقول اَندرو متیوز مادامیکه این درس را با موفقیت نگذرانده باشیم، معلم ها همواره آنجا صف کشیده و قد علم کرده اند تا اسباب را جوری فراهم کنند تا این واحد را با آن ها بگذرانیم! هرچه دشمنِ تو قوی تر و نفرت انگیزتر و ترسناک تر باشد، معلم بهتری است. کاری خواهد کرد که دشوارترین درس آکادمی زندگی را زودتر یاد گرفته و زودتر به کلاس بالا رویم.
اساتیدی هستند که برنده ی جوایز علمی اند، اما شخصیت های حال به هم زنی دارند، خیلی خودخواه و پرافاده اند، اما هیچ یک از این صفات باعث نخواهد شد که از آن ها علم نیاموزیم. اتفاقا زمانیکه توانستند علیرغم تمامی صفات منفی شان به ما چیزی بیاموزند، خواهیم دید که دیگر از ایشان به آن شدت سابق بیزار نخواهیم بود. همینکه یک دشمن در نقش یک معلم چیزی به ما آموخت و ما را به سطح بالاتری ارتقاء داد، همان زمان است که شروع می کنیم به دوست قلمداد کردن وی… همین هنگام است که درس خود را خوب فرا گرفته و دیگر دشمنش خطاب نخواهیم کرد…
دی داد عزیز، همواره درک بالای تو و نوشتارهای بسیار عمیقت برای من جذاب و خواندنی و قابل تامل بوده و هستند. میگویم درک و نه فهم ، چرا که درک عمیقتر از فهم و لمس شده میباشد. از اینکه وبسایت شخصی خودت را میبینم و میخوانم بسیار مسرورم. آرزو میکنم در میان امور روزمره ، فرصتهای مناسب برای مرور و تفکر در نوشته هایت را بدست بیاورم.