اگر شما معنی واژه ی زیبا را در فرهنگ لغت جستجو کنید، معنی آن را اینگونه خواهید یافت: “چیزی با کیفیت زیبایی” و سپس اگر شما معنی واژه ی زیبایی را هم جستجو کنید، معنی آن را نیز این گونه خواهید یافت: “کیفیت چیزهای زیبا”! من این نوع تعریف کردن را، تعریف فرهنگ لغتی می نامم.
علم نیز چیزها را بشکل فرهنگ لغتی تعریف می کند. مثلا روزی دختری از مادرش می پرسد: “مامان جان! کار لباس شویی کی تمام می شود؟” مادرش پاسخ می دهد: “هر وقت که زنگ زد.” بلافاصله دخترک دوباره می پرسد: “خُب، کی زنگ می زند؟!” و مادرش این بار تا حدودی مکارانه پاسخ می دهد: “هر وقت که کارش تمام شد!”
شاید باورش برای شما مخاطبین سخت باشد، اما تعریف فوق، یک تعریف علمی است. انتظاری که از دانش فلسفه می رود همانا عبور از دام این تعاریف فرهنگ لغتی و تعریف چیزها بما هو چیزهاست که حصول این تعریف مفهومی، متاسفانه تا امروزه نیز محقق نشده است.
حال می خواهم به حروف اضافه بپردازم. حروف اضافه وضعیتی بغرنج تر از سایر شقوق کلمه را دارا هستند. تعریف حروف اضافه عملا بشکل فرهنگ لغتی نیز میسر نیست. حروف اضافه آن مولفه هایی از ساختار زبان هستند که عملا فی النفسه بی معنا بوده ولی معنای نسبی جملات در گرو معنای آن هاست.
حروف اضافه از آن دست کلماتی هستند که ما معنی آن ها را نمی دانیم، بلکه فقط به آن ها و استفاده ازشان، عادت کرده ایم. حروف اضافه بنیادی اند و ما برای تعریف همه چیز به آن ها متوسل می شویم ولی بدین ترتیب در تعریف خودشان وا می مانیم.
– دانش آموز: ببخشید، استاد! “یعنی”، یعنی چه؟!
آموزگار (پس از کمی تعمق): بچه جان! “یعنی” یعنی “یعنی”!
٫یعنی٬ یعنی ٫معنی٬!
حروفی به ظاهر اضافه و در باطن حیاتی!
“یعنی” یعنی اینکه بدون آنها انتقال اطلاعات و ارتباط از طریق زبان تقریبا ناممکن می شود